پارکی برای روستا

ساخت وبلاگ

سه شنبه هجدهم مهر ۱۴۰۲ ساعت 9:16 توسط مهری طهماسبی دهکردی | 

به نام خدا

یکی بود یکی نبود

در گوشه ای از کشور عزیزمان ایران، یک روستای کوچک قرارداشت. این روستا هوای خوبی مثل هوای فصل بهار داشت و اسمش روستای بهاران بود. بیشتر مردم روستای بهاران، کشاورز بودند. گندم و جو و انواع حبوبات و سبزی ها را می کاشتند و همیشه سرگرم کار و تلاش بودند. آقای رحمانی، دهیار بهاران بود. او از طرف شورای روستا انتخاب شده بود تا بهاران را اداره کند و به مردم روستا خدمت نماید. آقای رحمانی هر روز صبح زود به دفتر کارش می آمد و بعد از اینکه به درخواست های مردم گوش می داد و به کارهایشان رسیدگی می کرد، سوار ماشین می شد و به بازدید از روستا می رفت . او روستای بهاران را خیلی دوست داشت و برای آباد کردن آن خیلی زحمت می کشید. نزدیک روستا، یک بیشه ی کوچک و پردرخت و باصفا بود و آقای رحمانی می خواست در آنجا یک پارک بازی برای کودکان روستا درست کند. او برای این کار به اجازه ی سازمان محیط زیست نیازداشت. سازمان محیط زیست مسؤل حفظ آن بیشه و درختانش بود.آقای رحمانی چندبار به شهر رفته بود تا رییس اداره ی محیط زیست را ببیند و از او برای ساختن پارک کودک اجازه نامه بگیرد. رییس اداره ی محیط زیست قول داده بود که به روستای بهاران بیاید و از نزدیک بیشه را ببیند. یک روز آقای رحمانی با آقای رییس اداره ی محیط زیست قرار گذاشته بود که ساعت 10 صبح با هم به دیدن بیشه و محلی که قرار بود پارک ساخته شود بروند. آقای رحمانی ساعت 9 صبح با یک کارگر به طرف بیشه رفت تا زباله هایی را که مردم اطراف بیشه ریخته بودند جمع کند. مدتی بود که مردم روزهای تعطیل به آنجا می آمدند، زیر درخت ها می نشستند و استراحت می کردند اما بعضی ها موقع رفتن، آشغالهایشان را همانجا می ریختند و زمین را کثیف می کردند. آن روز وقتی آقای رحمانی و کارگر همراهش به بیشه رسیدند،از دوردیدند که دودی از لای درخت ها به آسمان می رود. آقای رحمانی سرعت ماشین را زیادکرد و با عجله به سوی درخت ها رفت. معلوم بود که عده ای آنجا آتش روشن کرده بودند اما موقع رفتن، آن را خاموش نکرده بودند. آقای رحمانی به آتش نشانی زنگ زد و از آنها برای خاموش کردن آنش کمک خواست. خودش هم با کپسول مخصوص خاموش کردن آتش که توی ماشینش داشت،تا می توانست آتش را خاموش کرد و نگذاشت آتش در تمام بیشه پخش شود. کارگر همراهش هم با سطل از چشمه آب می آورد و روی آتش ها می پاشید. وقتی مأموران آتش نشانی رسیدند، آتش داشت خاموش می شد. آنها هم با ماشینهای آبپاش، آتش را کاملاً خاموش کردند. در همان موقع آقای رییس محیط زیست هم رسید و وقتی فهمید چه اتفاق افتاده است، خیلی از آقای رحمانی تشکرکرد و گفت:«اگر شما نرسیده بودید، تمام این درختها می سوختند و از بین می رفتند.» آقای رحمانی گفت: «وقتی ان شاءالله پارک کودک را ساختیم، حتماً اینجا نگهبان می گذاریم که مراقب پارک و بیشه باشد و گرنه ممکن است بازهم آتش سوزی اتفاق بیفتد.» آقای رییس محیط زیست گفت:« درست است، اینجا باید یک نفر نگهبان باشد تا مراقبت کند که کسی آتش روشن نگذارد و روی زمین آشغال نریزد.» یک سال بعد با تلاشهای آقای رحمانی و بقیه ی اعضای شورای روستا و همکاری سازمان محیط زیست، پارک بازی قشنگی کنار بیشه ساخته شد. اسم پارک را باغ بهاری کودکان گذاشتند. روزهای تعطیل مردم می آمدند، آنجا صبحانه یا ناهار می خوردند و بچه هایشان در پارک بازی می کردند. نگهبان پارک هم مواظب بود تا پارک و بیشه تمیز و مرتب باشد و هیچ کس آتش را روشن نگذارد.

محیط زیست یعنی

زمین زیبای ما

گیاه و کوه و جنگل

یا دشت و کوه و دریا

زمین خیلی قشنگه

با کوه و دشت و دریا

با جنگل و رودخونه

با سبزه ها و گل ها

این گلها و سبزه ها

این کوه ها و جنگلها

این آسمون آبی

این دشت و رود و دریا

هدیه های خداوند

هستند به ما آدم ها

مراقبشون باشید

بچه ها و بزرگها

نویسنده:مهری طهماسبی دهکردی

پیروزی بر شب...
ما را در سایت پیروزی بر شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tkoodakan بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 14:21